زین همدلان، همپای من، جانان تویی تنها بیا

زین همدلان، همپای من، جانان تویی تنها بیا
باشد که در کام دلم ،گوهر شوی یکتا بیا
یا رب که از دیوانگی، خود ساغر تکزا شوی
ای نور چشم دیدگان ،آهسته در خلفا بیا
ما ره به سوی ماهیت دانیم و منزلگاه انس
ای در تقاضای لقب گم کرده ره، با ما بیا
ای ماه تنهایی تو را دیوان به چاه انداخته‌اند
در طُرّه دربند ما چنگی زن و بالا بیا
مغلوب خویشم کردی از حالی که دیشب داشتی

بار دگر آن حال را کردی اگر پیدا بیا
حکم جانبازی ما سرمستی و دلدادگی ست
گر یار ما خواهی شوی شوریده و شیدا بیا
در راه ما ترسی از نیش بد اندیشان مکن
پروانه وار در مجلس این شمع بی سودا بیا
دنیا و دریاها اگر نامردت ارزیابی کند
با سرافرازی بگذر از دنیا و دریاها بیا
گوشی است مارا ساکت از شور و غم دنیای حزن
آنجا که فارغ گشتی از شور و غم دنیا بیا
راه مکافات است این، بی پا شدی با دل برو
یعنی شکسته قامت جانت به سر تا پا بیا
گر کهربا خواهی و دلباخته ای محکم ز کوه
چون موج بی‌پروا غم در ساحل دریا بیا

مهدی میرزایی