رفتی و عطرِ تنت در این حوالی مانده است

رفتی و عطرِ تنت در این حوالی مانده است
از میان خاطراتت هم خیالی مانده است

گفتمت با من بمان مجنون ترین عاشق منم
رفتی و حالا از آن عشقم ملالی مانده است

از هزاران یادگاری با خیالت دلخوشم
در نبودت در سرم فکر محالی مانده است

تو چه کردی با دلم تنها و ویلانم هنوز
از دلِ درگیر من احساس کالی مانده است

ساغرِ خود را شکستم دل بریدم از جهان
از شراب و جام می تنها سفالی مانده است

نیستی کامل نمی گردد دگر اشعار من
در تمام شعرهایم جای خالی مانده است

کاش برگردی ببینی کار و بارِ عشق را
سوختم از دوری ات از من زغالی مانده است

بی تو هیچم ؛ بینوایم در جهانِ لعنتی
در خیالِ باطلم میل وصالی مانده است

نقطه چین! یکبار دیگر می گذارم جای تو
در درونِ خوش خیالم احتمالی مانده است


مهرداد خردمند

دل بسته ام بر دلبری چشمش به در نیست

دل بسته ام بر دلبری چشمش به در نیست
افتاده ام در دام عشقش با خبر نیست

در کوچه ی احساسم و آواره او
گویا خیالش رد شدن از این گذر نیست

رفت از برم من ماندم و شبهای تارم
زخمم برای هجر یار است از تبر نیست

دنیا برایم تیره و تار است دائم
پایان شبهایم دگر صبح سحر نیست

شیرین ترین لیلای عمرم رفته ؛فریاد
دنیای تلخی دارم و یارم دگر نیست

مثل پرنده در قفس عزلت نشینم
درمانده و زارم مرا شوق سفر نیست

فریادم از این عاشقی؛ دلبستگی هاست
وقتی که بر آن سنگدل راه ظفر نیست

از درد دوری خسته ام غمگین و تنهام
باید یکی باشد ولی آن یک نفر نیست...


مهرداد خردمند