بغض دردت را به روی شانه هایم گریه کن

بغض دردت را به روی شانه هایم گریه کن
دورم از تو صبر کن وقتی میایم گریه کن

در میان گریه چشمان تو غوغا می شود
ای فدای چشمهایت چشمهایم، گریه کن

ابر بی بارانم اما گریه می خواهد دلم
من به جایت بغض کردم تو به جایم گریه کن

شمع خاموشم هزاران شعله در جان منست
روشنم کن بعد بنشین پا به پایم گریه کن

داستانم داستان بی سرانجامیست ، حیف
قطره قطره آب خواهم شد برایم گریه کن


شعر از: مهرداد نصرتی