ای که نامت به زبان همچو عسل میآید
مادرم تاجِ سر و روح و تنم میپاید
با نگاهت دلم از غصه رها میگردد
عطر آغوش تو چون باغ و چمن میآید
هر چه گویم زِ مقام تو کم استای مادر
جانِ من در رهِ تو هدیه شدن میباید
آرزویم که همیشه تو سلامت باشی
مادرم تا به ابد نام تو خوش میآید
مهکامه شریعتی
بانوی چشم ابی، آسمان را در چشمانت میبینم،
نگاهت شعلهور دلها را میسوزاند،
با لبخندی که ماه را مات میکند،
دلم را به زیبایی جاودانهات میسپارم.
مهکامه شریعتی
ستاره های اسمونو فدای راهت میکنم
من خودمو فدای اون چهره ماهت میکنم
بین هزار تا کهکشون تو تک ستاره منی
تویی که ساز قلب بی نوای من رو میزنی
اونقدر دوست دارم که اندازشو نمیدونم
هرجوریم که من بخوام بهت بگم نمیتونم
گرمی نفسای تو دلیل زنده بودنه
نمیدونی که قلب من بخاطر تو میزنه
مهکامه شریعتی