تو از کدام صاعقه میترسی؟
ته این کوچه
پلکانی ست
که تورا تا سقف آرزوها بالامیبرد.
وآنجا میتوانی پی به ارتفاع رویایت ببری.
بمان و
زیر تارمه کهنه چوبی ام
پناه بگیر
ودر سمفونی صدای من وچکه چکه اینهمه بی چتری
رقص باران کن
وموهایت را کنار بزن
تا ماه را بی محاق
به تماشابنشینی.
پیش از آنکه
دوباره رعشه به رگهای گردن آسمان بیفتد
گدازه سازشوو
گذر کن از گذار من
حالا بگو
این شراب به شیدایی نمی ارزید؟
پ.ن بخندبه اشکهایم
به این حقیقت زلال همیشه جاری
چون من
بی عطش و التهاب
در فراغتی فقیرانه به دیوانگی هایم فکر میکنم
حالی که خاطراتمان را شخم می زند گاوی به نام دل.
هادی بابایی