همیشه در بارانیترین خیال
سراغت را گرفتم
و دوستداشتنهایم
خالصتر از ابرها
از آسمانت بارید ،
از غفلت هر فصلی
دور میشوم
دوباره پرانرژی
در نسیمی از آمدنت
باید غنچه غنچه بشکفم
سیده مریم وهابی
در نگاهش پرنده ای را دیدم
که به آرامش رسیده بود
دهانی که فیروزه ای حرف می زد
و بهار را خوشبو می کرد،
زندگی آنقدر به او نزدیک بود
که می توانستم رفتار باد را در قلبم لمس کنم
می توانستم صمیمیت باغ را
در میان شاخه ها حس کنم،
تنها در دست های او کلمه
به رهایی می رسید
و دلتنگی در صدایش به بار می نشست
| بهنام مهدی نژاد |
مضرابِ بهار و طرب و رقص و ترنّم
در سحرِ سحرگه که نگنجد به تجسّم
مرغانِ غزل بر لبشان زمزمه جاری
جانا بنشان بر لبِ خود جامِ تبسّم
علی پیرانی شال