علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که نوشته در مَقامَت کلماتِ هَلْ أَتَی را
مزن ای گدایِ مسکین درِ خانه یِ علی را
که علی زند شبانه درِ خانه یِ گدا را
بنِشین به اشتیاقی چو فرا رسد شبِ غم
زِ میانِ کوی و برزن بِشِنو صدایِ پا را
مگر این شب آشنایِ دلِ کوچه یِ یتیمان
بوَدش به دیده خوابی, نبَرد شبی غذا را
به یقین بدان به عالم چو علی به تختِ شاهیست
احدی دگر نبیند غمِ اشکِ بینوا را
عجب از شهی در آید به سرایِ بینوایی
قلم از نوشتن عاجز که بنازم این صفا را
نظری کن ای طبیبا به شفاعتِ دلِ من
که تواَم اگر طبیبی به چه حاجتم دوا را
تو بلا زِ ما بگردان به اشارتِ خداوند
که بداند از تو برتر غمِ حالِ مبتلا را؟
غزل از علی سرودن مگر آید از توانم
مگر آنکه گیرَدَم جان, مدد از تو شهریارا
به کجا مگر رسیدی به مقامِ درگهِ او
چو ندیده جز تو محرم رهِ مَسْندِ قضا را
که نویسد آن کتابی که نباشَدَش نظیری
رهِ خود بدان به هستی, سخنانِ دلربا را
شبِ لَیْلَةُ المَبیت از رهِ عشقِ بر رسولش
سپرِ بلایِ او شد که ادا کند وفا را
به غدیر خم, پیمبر به اشارتِ الهی
به جهان اشاره کرده رهِ بعدِ مصطفی را
چو رضایتِ الهی طلبِ تو باشد آرام
همه عمرِ خود طلب کن رهِ آلِ مرتضی را
به زبانِ شهریار و به لبِ زمانه جاری
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
علی پیرانی شال