چای خود را تلخ مینوشم دگر
شعر هایم بوی باران میدهد
گرچه از چشم تو افتادم ولی
خاطرت در ذهن جولان میدهد
قصد کردم بر فراموشی تو
شمعدانی بی درنگ پژمرده شد
تا که دل آمد فراموشت کند
خاطراتت با نسیم آورده شد
خاستم تا که بسوزانم تورا
از نم باران اتش خفته شد
خاستم از شعر هایم بگذرم
این قلم از دوریت دیوانه شد
از غم تو خاک میگیرد دلم
خانه قلبم بدون نور تو ویرانه شد
هانیه رسولیان