من بهاران در قمار عاشقانه باختم

من بهاران در قمار عاشقانه باختم
روزگاران در زمستانِ زمانه باختم
شب چراغم, شعله ای لرزان و زرد و نیمه جان
من به شبگردی بی نشان و بی نشانه باختم
با هزاران درد و رنج و تازیانه تاختی
زیر پای رنج عشق در میانه باختم
داشتم با خود خیال بُرد و با تو سر گِران
تا که دیدم روی زیبا بی بهانه باختم
دانه ای را در نهانِ دشت سینه کاشتم
بی تو حتّی شد اگر صد ها جوانه باختم
بال بگشودم بسوی بیکران و یافتم
گم شدم گر در مسیر آشیانه باختم
داد و فریادی برآید از درونِ سینه ام
در میان این سکوتِ شب, شبانه باختم
مهر بودم از تو درس عاشقی آموختم
سر نهادم عاشقیّ و زیرکانه باختم


سجاد حقیقی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد