کاش می شد فاش راز رنگ در نقشی سفید
کاش میشد کاش را بر بوم این دنیا کشید
کاش می شد خنده را تکثیر کرد از هر نگاه
هضم می شد غم درون ظرفی از اب اسید
کاش می شد از میان کوچه های تنگ رفت
تا رسیدن در خیابان های ازادی دوید
کاش می شد کهنگی را از تفکر دور ریخت
زندگی نو می شود در پای دنیای جدید
بند باید زد تمام بند های هر شکست
در میان ظرف ها جا کرد از شور امید
زندگی تصویر آیینه درون آب هاست
باید از هر جوی نقشی در دل دریاچه دید
خاک هر جا جنس مردانی ست مرد از نسل کوه
باغ گل را می فشانم بر مزار هر شهید
برهان جاوید