دوباره مینگارمت به برگ های دفترم
به من سلام میکند خدای عشقُ باورم
پناه گریه های من بدون عشق مرده ام
بیا دوباره سمت من بیا کنار بسترم
و کوه شوق در دلم به لطف روز رفتنت
چنان مناره های بم خراب میشود سرم
برای دیدنت چرا به شهر شعر میروم
برای آنکه بینمت همیشه در برابرم
تو آنقدر شبیه غم مرا به خلسه میبری
که چشم باز میکنم در آسمان دیگرم
تو گفته ای که میبری ز یاد من هرآنچه بود
چگونه دل کنم بگو ؟ چگونه از تو بگذرم؟
به آسمان قلب من ستاره ای ز عمق شب
همیشه چون هلال ماه به دور تو مدورم
مباد آنکه لحظه ای جدا کنم تو را ز خود
دوباره مینگارمت به برگ های دفترم
مهرداد آراء