دلتنگ تواَم، شعر ندارم بنویسم
از بُغضِ فرو خوردهی بازآمده خیسم
نُشخوارِ خیالت همهشب خونجگرم کرد
در دادنِ جان بر غمت افسوس خسیسم
از عطر سرِ زلف تو مدهوشم وُ محروم
عمریست که دلدادهی آن طُرّهی گیسم
من آیهی حق در قد رعنای تو دیدم
قربان قدت مُصْحَفِ زیبای نفیسم
میخواهم از عشق من وُ دوریْت بگویم
دنبال دو تا واژهی گویا وُ سَلیسم
پیوسته به کارم که فکرت به سر آرم
جز یاد تو آخر نَبُود هیچ اَنیسم
محمدعلى دهقانى