خزان
که می آید وُ می بَرَد
ثمر از شاخسارانِ کهن
گوشِ کوچه باغ
که کر می شود از نالهٔ مرگِ برگها
آن آشیانهٔ متروکهٔ نمور
که می شود یادگار اجاق کورِ این باغ
کاکلِ چکاوک
که میان نعشِ چمنزار
بس حزن انگیز
می جوید ردی از یار
من هم بی تو
می گریم پای منارهٔ معبد قلبم
چونکه می دانم
هنوز تمنا باید کنم تُرا
که شاید باز آید روزی
بهار بخت عشاق
علیزمان خانمحمدی