(دلبری دارم که نامش ساغر پیمانه است)
درنظر هر جا که باشد چشم اوگلخانه است
در رهش گویی ز سر مستی به سامان میرسم
باده مینوشم که با مستی دلش پیمانه است
بر ندارد دست و پا کو شمع راپروانه است
سر هر خاری که در راهش بود بیگانه است
عشقبازی میکنم با دلبرم وفق مرادش سالها
این سخن را بر زبان میآورم مردانه است
در حریمش نیست نا امنی ،دل من حارس است
شمع اگر خاموش گردد دل پری پروانه است
چشم مستش از شراب ناز مستی در خم است
دلربائی هر کجا باشد دلش مستانه است
در ره عشقش که سرتا پای من همچو دلست
هر که آمد در رهش او یاور و فرزانه است
امین طیبی