ای که گویی عشق را شرح و بیان
چونکه عشق آمد ، برون شو از عیان
عشق بحر است بهر بحری ناکجا
عشق جان است جان ز جانان تا کجا
طالب این درد نیست جام از جمی
صورت عشق نیست جز نام و غمی
از زبان شمع،بیان در سوز شد پروانه تن
از فراق ، لیلی بُوَد مجنون را دیوانه زن
غربت مر جان شیرین کز سر فرهاد رفت
قربت هر شور ، شیرین از درِ فریاد رفت
چون زبان عشق به صد داغ دلی آمد پدید
جز خیال گل ز بلبل،می نخواند چونکه دید
عشق ، (صافی) را زبان دل بکرد پروانه پی
شمع جانان بی زبان میخانه کرد از نای، نی
عشق به می،دان نی ز می،خوان ای(حبیب)
درد عشق درمان نگیرد با دوای هر طبیب
ابراهیم اسماعیلی