اگر بودی درون قلب زارم
که می دیدی چگونه بی قرارم
دلم می سوزد از درد جدائی
که هر جا رفته ای محبوب مائی
به غمزه قلب عاشق را ربودی
دری از عشق درون ان گشودی
امیدم بی امید است بی تو یارا
بیا جانی بده امید ما را
چون عشقت را به سینه برده ام من
به دیدارت تو حسرت مانده ام من
بیا رحمی نما بر حال مسکین
فدای جان تو این جان غمگین
در اغوشم هم اغوشی ندارم
هم اغوشم شده این درد زارم
بیا این خسته را بر گیر به اغوش
در اغوشت شود غمها فراموش
قاسم بهزادپور