نگاه کنم به یک نظر، صورت مه شاه ازل
به پاس آن نقش و نگار، طلا کنم جام غزل
هوا هوای جان بُوَد، به هفت طواف کعبه اش
چراغ دل فشنگ بُوَد، ز خرج مهر و لابه اش
نترسم از غلامی اش، که هیچ غلام نبسته این
بسان آن گل غنچه اش، روا بُوَد که رُسته این
تمام ز ناتمام عشق، به هیچ سفر نمی شود
جهان به چند خروش دل، به ناکجا نمی رود
هوا هوای عشق بُوَد، اگر ز دل طلب شود
بخوان به یک دو حرف دل، که هر غزل به لب شود
سرای یار همین ور است، کجا روی چو ترکمن؟
به راه او دوان دوان، اگر که دست به تر چمن
چه می شود اگر شود،جهان جان به عشق شود
به جمله اسبِ نفسِ کس،چو شعله بس به رخش رود
به روزگار ز صافی اش ، همین کلام بسنده کرد
که جام عشق بسر بَرَد، اگر که یار به خنده کرد
ابراهیم اسماعیلی