شیرین لب ُشیرین تبی،مست مِی آلودی خمار
هم مشکِ پُراز نافه و هم ماه پراز مَشک سار
چون بادِ مهرایزدی برکوی دل پر می زدی
از شوق رویش برچمن گردیده از گل ناله زار
در دیده سنبل را بهارباعطر تازه چون عذار
ازشوق رویش دیدهها چون چشم نرگس اشکبار
از تاب داغ فرقتش شد همچو لاله سینه چاک
وز تاب زلف قامتش شد نرگسی گویا به دار
از دور گردید آنچنان روشن چراغ مهراو
کز خاک هم بویی رسدهر صبحدم بوی بهار
از عکس گل درصحن اوشد پیرهن صدچاک او
وز نقش صدمحراب اوشد ابرمشکین پرده دار
شد درچمن باعکس توبرروح من چون قطره ای
شد در چمن از زلف سنبل هر شکن یک مهره مار
نرگس فکنده کاسه ی زر بر سر از مینا ی جام
گویی فکنده است از قدح بر کف پیاله زرنگار
از شاخ گلها هر طرف از بس که رنگین شد چمن
اوراق گل کرده است پُر از خرده گوهربر کنار
مرغان به هر سوهر طرف از شاخساران در چمن
چون بوی یاران درختن در بوستان بر شاخسار
امین طیبی