در خود فرو رفتم شبی جایی

در خود فرو رفتم شبی جایی
در ساعتی از سالِ تنهایی
در خود شکستم، تا شدم، مُردم
از چشمه های اشک،خون خوردم
دیوانه ای در من نمایان بود
لب هاش میخندید و گریان بود
دیوانه با من گفتگو میکرد
من را که با من روبرو میکرد؛
دیدم چه مانده از منِ تنها
دیدم غریبم بین آدمها
من نبض ساعت های خوابیده
من سایه ای بر سایه تابیده
من آتشم در بین انگشتم
در خود جوانیه مرا کشتم
من روزهای سرد بیهوده
من یک جوان پیر فرسوده
من تک درختِ خشکِ جا مانده
از سبزِ جنگل ها جدا مانده
من عابری در کوچه های دور
در شهرِ شبهای بدون نور
من بغض و آواز خیابانم
بی چتر و تنها زیر بارانم
موجم که از دیدار با ساحل
دارم هزاران خاطره در دل
من عکس کهنه توی کیف پول
تصویری از یک آدم مجهول
من بوی عطرم روی شال تو
من تلخه حالم،خوش به حال تو

علی لروند امیری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد