دُر در صدف و خنده به لب وقتِ همام است
لبخندی نشاندم به لَبان نوبتِ کام است
قنداقِ پسر کرده بغل مادرِ حافظ
در مکتب مادرها پسر شاه زِمام است
گوئی که انعامِ الهی شده کامش
در مذهب عرفانی پسر حکم غلام است
تا بوی پسر بر شمِ مافوق اُم افتاد
مادرها دگر بویی نبویند که حرام است
شمع و گل و پروانه که جمعند برِ مادر
در دیده ی مادر گل او فخر تمام است
در گوش گرامش که اذان گفت موذن
مادر ز عروج آمد و گفت عشق تمام است
در مجلس شاهان همه چهار زانو نشینند
بر سجده درآیند برِ مادر که دوام است
حافظ که سی دی شده آرامش مادر
چشم روشنی از مرحمتِ مالکِ جام است
حافظ کریمی