مثل سیلی بردلم ویرانه ای بر جا گذاشت
کرده آشوبی به پا هنگامه ای بر جا گذاشت
غرق درموج حوادث،او مرا بنموده است
از وجودم او فقط حنانه ای بر جا گذاشت
با نگاهش آنچنان بنمو ده مارا در بدر
جرعه ای داد اوبه من مستانه ای بر جا گذاشت
همچنان مجنون به دنبالش دویدم هرکجا
با چنین اعمال یک دیوانه ای بر جا گذاشت
همچو گل با سوز تب جان می دهد، از عشق او
شاخه گل بشکسته در گلخانه ای بر جا گذاشت
گشته ام یاغی زهر مسلک گریزانم کنون
از چه ما را قلب یک بتخانه ای برجا گذاشت
بین نسیم از سرد مهری های او هم خسته شد
باغ گل را بی گل و پروانه ای بر جا گذاشت
شهربانو ذاکری دانا