دختر و پنجره و کوچه و باران دارد
شهر ما خاطره ی خوب فراوان دارد
خوش به حالم که به همسایگی ات مشغولم
جای خون در شریان، شعرِ تو جریان دارد
تو بهاری که در آغاز خزان رخ دادی
گل به زیبایی بی حدِ تو اذعان دارد
از مسیحای دمِ عشق جنون می بارد
تا به جادوی نفس های تو ایمان دارد
ماه من باش در این ظلمت بیداد و تباه
آسمان، در شبِ چشمان تو امکان دارد
دوره کن دور و برت را، که به اندازه ی من
دوره گرد عاشقِ بیچاره خیابان دارد؟
هر که با شیوه ی چشم تو سر و کارش هست
دامنش بوی خوشِ حرمت انسان دارد
محمدحسین ناطقی