خون می چکد از دیده ی تهران دق کرده
تصویر در تصویری از آبان دق کرده
رگبار غمگینی که با خود حسرت آوردست
اندوه می جوشد ازین باران دق کرده
برگشته بخت از شیشه های شهر تنهایی
در ازدحام زوزه ی طوفان دق کرده
در این ستم بازار دیگر بر نمی خیزد
جز ناله ای از سینه ی انسان دق کرده
دستی به سمت آسمان بالا نخواهد رفت
پوسیده بر سجاده ها ، ایمان دق کرده
چاپیده چوپان گله ی ده را به جای گرگ
خالی ست از نان سفره ی دهقان دق کرده
جاری ست خون مردم از هر کوچه و برزن
این ملک تمثیلی ست از کرمان دق کرده
فاطمه مقیم هنجنی