پَر پَریم

پَر پَریم
همچون قاصدکی پای در پرچینِ خارها
اسیریم
همچون بلبلی میانِ نرده های یک قفس
که سیر بچرخانندش در گلعذاران
اما باز به قفس رهایش کنند با حسرتها
نفرتیم
همچون کودکی عقده دار که
از هراسِ چماقِ تنبیه
انزجارش مدرسه باشد وُ منزلی
که هر صبح باز با پاهای انکار
جابرانه بسپاردش به تکرار زجر آورِ آن مکرر
پژمرده ایم
همچون گلی در محبسِ گلدان
که ریشه ها نه نماد رویش
بلکه کلاف سنگینی گره هایند بر پاهایمان
خموشیم
همچون درختان یک باتلاق
که گوئی قرار است حتی نعشِ بی نفسمان هم
تلهٔ مرگی باشد برای حیات
و
تشنه گانیم
بی جسارت میانِ تلخکامی زیتون وُ گزشِ وحشیِ انجیرهایِ یک بادیه
بی آنکه رغبتی کرده باشیم
به گذاری بر بهشت نیلوفران وُ لطافتِ برکه ها


علیزمان خانمحمدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد