خواب نه...؛ بیدار بودم
تاروپود عشق تو میبافتم
غرق در لذت عشقی که ز تو دریافتم
قوطه ور در عکسهای نازنینِ دلبرم
در پی ساخت کلیپ و... عاشقی
و در اندوه.. که چرا..
مثل قبلا نیستی در برمن ؟
ناگهان در ناخوداگاهم.. درآمد قاضی
که چه گویی به چه ات مینازی؟
گفتمش؛ دلتنگم، دل من را برده
گفت دل سپرده.. که دلت را برده
من دگر لال و.. سکوت شد جاری
گفت برگوی.. دفاعی داری ؟
مات بودم بازگفت؛ در دادگاه..
متهم؟ دل برده ای از قرص ماه ؟
پا فراتر ز انچه هستی برده ای
خاطرش را.. نا بجا ازرده ای ؟
گفت؛ کن.. از دلبریهایت حذر
پس برو.. تا حکم تجدید نظر..
گفتمش؛ من مینشینم تا که جان
باز گوید تا که هست جانان من
گفت؛ او این قصه را تعبیر توست
منتظر در، ذره ای تغییر توست
گفتمش؛ جانم به چشم.. دریافتم
با تو این رویای شیرین بافتم
محمد قائمی نیا