الهه جان شدی ماوای قلبم
تو سینه تو نشستی جای قلبم
بدون تو دیگه امکان نداره
نفس تو سینه بی تو کم میاره
به از دور بودنت سرشارم از عشق
عجب شعر تری من دارم از عشق
چه زیبا نرگسی از باغ شیراز
چه از گل بهتری من دارم از عشق
الهه جان تویی مبنای بودن
دلیل این غزل ها رو سرودن
بذار بارون عشقت روم بباره
که دل با عشق تو دووم بیاره
الهه جان تا کی اینجور بمونیم
بگیم عاشق ترینیم دور بمونیم
چی باعث شده عشق وکم بگیریم
توی حسرت عشق هم بمیریم 2
به از دور بودنت سرشارم از عشق
عجب شعر تری من دارم از عشق
چه زیبا نرگسی از باغ شیراز
چه از گل بهتری من دارم از عشق
محمد قائمی نیا
عشق با تمـوم سرســپردگی هاش
سخـتی انتـظار و خسـتگی هاش
بـرای مـن مثــل عســـل شــیرینه
حتی با دوری و وابســتگی هاش
وقتی میاد اونی که تو میخاستی
میشه برات تمــوم عـمر و هسـتی
بخود میای میبینی جز به عشقت
درِ دل و رو هر چی غریبه بستی
بیا که... بی تو دل ــ همیشه بی قراره
واسه دیـ..ـدن تــو ــ همش در انتظاره 2
ماه منـــیرِ همه شبهـای من
الهه ی عشق و نفس های من
الهی دورشه ازتو هرچی غمه
هرچی خوبه بده بتوجای من
ای که مثل نور خدا میمونی
میمیره بی تو دل تنهای من
دیده به راهه دل بشـینه دمی
غنچه ی لبهات، رو لبهای من
بیا که... بی تو دل ــ همیشه بیقراره
واسه دیـ..ـدن تـو ــ همش در انتظاره
محمد قائمی نیا
از تولد تا به مرگ بازیگری بیش نیستی
نقش مثبت یا که منفی آنچه در آن زیستی
یک هدف داری تو در خلقت، ببینی گروجود
چیـره شو ،اندیـشه کن، در انتــظار چیستی
نقــش را ، خالـق به ذاتت وا نهـادش با خرد
خود نموده ، کارگری.. یا در هــنر، آرتیستی
زندگی، در آدمیت... شرط انـــسانیت است
در ره خدمـت به خلــقت، در کــجای لیستی
دیـده ای در خود خـداوند وجودت را بلطف
یا از این گـوهـر به ذاتت والــه و خالیــستی
قـــرص نانی داده ای، بر بنده ای بهر طـعام
یا برایــش بعد شـام چـرب خود ، بگریستی
هـر که را تقــدیر در صـعب العبـوری آزمـود
فکرخود باش بیهقی کاندرکجایی کیستی
محمد قائمی نیا
خواب نه...؛ بیدار بودم
تاروپود عشق تو میبافتم
غرق در لذت عشقی که ز تو دریافتم
قوطه ور در عکسهای نازنینِ دلبرم
در پی ساخت کلیپ و... عاشقی
و در اندوه.. که چرا..
مثل قبلا نیستی در برمن ؟
ناگهان در ناخوداگاهم.. درآمد قاضی
که چه گویی به چه ات مینازی؟
گفتمش؛ دلتنگم، دل من را برده
گفت دل سپرده.. که دلت را برده
من دگر لال و.. سکوت شد جاری
گفت برگوی.. دفاعی داری ؟
مات بودم بازگفت؛ در دادگاه..
متهم؟ دل برده ای از قرص ماه ؟
پا فراتر ز انچه هستی برده ای
خاطرش را.. نا بجا ازرده ای ؟
گفت؛ کن.. از دلبریهایت حذر
پس برو.. تا حکم تجدید نظر..
گفتمش؛ من مینشینم تا که جان
باز گوید تا که هست جانان من
گفت؛ او این قصه را تعبیر توست
منتظر در، ذره ای تغییر توست
گفتمش؛ جانم به چشم.. دریافتم
با تو این رویای شیرین بافتم
محمد قائمی نیا
باز صبــحی دگـر آمـد خدایــا شُــکرت
بابـت روز جدیـدی... کـه زمـــانم دادی
نفسی هست و من، زنده ام و تن سالم
پیرم اما تو به دل، شـور جوانم دادی
میتوانم.. ؟ اگر امروز، به جایی گفتم ؟
شکر ای خالـق هسـتی، تو تـوانم دادی
بیشتر خالقِ من، شــکر از آن میـگویم.
سلـطه بر شعر من و لحن و بیانم دادی
دلبری از سر لطف و کرمت، گرچه بدور
محض آرامـشم آن، جان جهانم دادی
کردی آگاه من از ، مخـزن اســرار وجود
جرعـه ای نـاب ز اســـرار نــهانم دادی
مست شد بیهقی از لذت صبحانه شُکر
وجدان..،گوهر ذات است تو آنم دادی
محمد قائمی نیا