توبه کردم
از خیال مباحم
تب کرد روح در نگاه ابر
ساربانا
از ماوراء به وراء گفتم
از آنچه در وعده گاه پلک مرددم
سفر کرد لابلای نغمه ی دوست ، ز چرا؟
گویی ناشا گفت مهبطتت زاستارم
و دلت سرخ باد و درد و دریغ
که التزامت ز عصر
مبین ست
آه مادر از شال امید
به خاک رفیق قسم که عاقبت ، پری
به صورت کلام رسید
به خدا گفتم ، که سفر شرعی من اوست
و در تلاقی ، خوشحالم
نگفتم ؟
به سواری دل
در واژه های عجیب
که تا تن پیرهنش خاک و قبیله ، قبیله ی دیوارهاست تقدس زندگی
گذر از اتاقک تو
و جستن تسلسل در قوانین ست
حال
من ماندم
چون
درنایی غریب در خاکی غریب
سطل شبنمی در دست ، پر شدم ز وفا
منتقدی که انتقادش
بر گلیم چشم روان ست و رو به سوی شفای زندگی
مینویسد از تناقضات
امان ز دوری مفتاح که لکنت قلب
خال یاسین ست
فرهاد بیداری