بیشه اندیشه را سوزانده آند
خلق را ازدین برگردانده اند
پخمه ها درپست های میهن اند
نخبه ها را از وطن کوچانده اند
گردن اندیشمندان زیر دار
ابلهان را سوی ما شورانده اند
یک گروه آسان چپاول می کنند
دیگرا درنان شب درمانده اند
دل پریشان دیده ها بارانی اند
بغضها را یک صدا ترکانده اند
چشم را بگشا وفردوسی ببین
شعر مرگ پارسی را خوانده ان
باغ دین وداد را خشکانده
جای آن بذر ریا افشانده اند
بالباس پارسایی دزد را
هرکجا ازاتهام برهاند اند
با که باید گفت احوال غریب
اشکها از دیده ام بچگانده اند
اصغر اروجی