ماه امشب گوشه ای از آسمان
مانده تا راز دلی افشا کند
گر چه عاشق در خیال خام خود
خواست تا این قصه را حاشا کند
در افقهای سپید چشمها
سرخی بک اشک بی اندازه داشت
اشک را پرسید ماه و اشک هم
قصه ای از غصه های تازه داشت
روی بالین شبای انتظار
مرغ تنهایی چه راحت خفته بود
ماه بیدار است و در بیداریش
گفته و ناگفته ها را گفته بود
ماه اما.... در شب بدری دگر
برفراز آسمان بی تاب بود
آسمان آبی شبهای پیش
گویی امشب غرق در سیماب بود
نیمه ی پنهان مَه گویی که باز
برفراز آسمان جا مانده بود
نیمه ی پنهان آن در آسمان
در شبی تاریک تنها مانده بود
اشک با تنهایی مَه رام شد
لخظه هایی با غمش آرام شد
تا که در آن لحظه های دیدنی
با دل تنهای ماه همنام شد
محمود رضا کاظمی