نوبهاران در اسارت خود خزانی دیگر است
بلبل دل را از اندوهش فغانی دیگر است
کور سویی در میان عمق شب تابنده نیست
ماه و اَختر بی گمان در آسمانی دیگر است
سینه میسوزد نهان و دیده می سازد عیان
قلب ما بازیچه ی نا مهربانی دیگر است
گر مصیبت آزمون خلق از سوی خداست
پس چرا هر روز ما را امتحانی دیگر است؟
شاید عالم عرصه ی ابلیس گشت و بعدِ آن
نور ِ ایزد روشنی بخشِ جهانی دیگر است
می چکد از پیکر خورشید خوناب شَفَق
اِژدهاک شهر شب عطشان جانی دیگر است
سفره ی تزویر گسترده ست و ارباب فریب
در پی یغماگری بر روی خوانی دیگر است
بعد رستم مام میهن همچو او دیگر نزاد
این وطن در انتظار پهلوانی دیگر است
آه ای دَستانِ حق، خیز و درفش ات را بگیر
تهمتن بیدار شو هنگام خانی دیگر است
عمر عابر دی شد فصل زمستان طی نشد
نوبهاران در اسارت خود خزانی دیگر است
مهدی رنجبر