از بس که از چَشمان تو تعریف کردم پیش دنیا

از بس که از چَشمان تو تعریف کردم پیش دنیا
دنیا حسودی کرد و چَشمان تو را دزدید گویا

باید نمی گفتم ز چَشمان تو حتی جمله ای من
لعنت به لب هایی که وا شد بی هوا، بی فکر، بی جا

من بابت چَشمان تو هر لحظه شاکر بودم اما
باور نمی کردم که با من تا کند این گونه دنیا

طرحی کشیدم از تو و چَشمان پاک ت روی ساحل
ولی ای کاش، همراهی کند، آرام گیرد موج دریا

می بندم هر شب چَشم هایم را به امیدی که شاید
چَشمان زیبای تو را در خواب بینم همچو رویا

من نذر کردم هر چه دارم را برای دیدنت امشب
قبول، حتی ببینم‌ اندکی چشم تو را از دور فردا

حمیدرضا زلفی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد