خاطرهی نوای آرام یک بوسه
و تکثری بلورین در حفرههای شب
سگها به صدا درمیآیند
و ماه
میلرزد از شِکوه
مردِ دورنما
در بالکن مردگان
دست در کمرگاه خیال دوشیزهی خویش
او در جستجوی آوازهای نازکبال و
لبهای پروانهایست
با آن که میداند صدا را بازگشتی نیست
از نغمهگاه اتصالها
این جنون اندوهناک فریب است که میآزارد؛
پیکر گلی گم شده و
ریشههای به جا ماندهی رنجی سترگ
اکنون بازمیگردد او
به تختی که میخواهد در آن
عضلاتش را به تاریکی بسپارد
جایی که گرمای خاطرهی نفسی
هر شب
چون تراموایی از میان سینهاش میگذرد.
حسین صداقتی