در سوگ هجرتِ یار خون از قلم روان شدبا خط سرخ بِنْوِشت، نوروزمان خزان شداو از دل من اما تا عمق جان خبر داشتگفتا که می روم وَ آنچه که گفت همان شدغلامرضا خجسته