تو همان سَروِ بهشتی، تو همان چشمه ی کوثر
تو همان نغمه بلبل، بَرِ چشمانِ صنوبر
تو همان دانه ی تسبیح، همان سجده ی خونین
تو همان مدح و سجودی، سرِ سجاده ی مادر
تو همان فتح مبینی و همان وعده ی صادق
و تو شیپور خدایی، دَمِ میدانگهِ محشر
تو همان خشم و ابهت، تو همان غرش شیری
تو بغری و خروشت بتکاند دل کافر
و تو انگشتر افتاده ی سردار به خونی
تو همان هدیه ی مادر به خدا لحظه ی اخر
تو همان سینه سپر، یک تنه خود در بَرِ دشمن؛
تو همان آیه ی یَاسی و همان پاره ی اخگر
پیِ نامت شده جاوید، سراسر همه ایران
و تو سرباز سلیمانی و تو یک تنه لشکر
فاطمه محمدی