هر چه گویم ، عاشقم منت کشم .
در سراب روی ومویت .
این چنین محنت کشم .
هر چه تحسینت کنم .
راهی سویت شوم ،در میروی .
عطر وبویت در مشامم باقی مانده از فرار .
عطر یاس ونرگس است با ولع بو میکشم.
گویمت آخر بیا نازت کشم .
باز گویی طاقه ابریشمم بایدم نازم کشی .
چون کنون ،عاشق کشم .
باید چو عاشق از خیال پروا کنی .
ورنه در عشق خیالی گم شوی .
باز گویم هر چه گویی هستمی .
گر بخواهی،عقربی گردم زنم نیشی به خود .
تانیابی فرصت کشتن به عشق روی خود .
باز گویی،در هوای وصل بی پایه نباش .
عطر وبویم رادگر شاهد نیار .
عشق اگر داری به سر طاقت بیار .
احمدرضاآزاد
این لحظه عمر هست که به ما مستجر است
ققنوس بر آورد ز خاکستر و باز محتضر است
در خاطر آدمیان زندگانی ابدی است
هوشیار شوید که این و آن مختصر است
عبدالمجید پرهیز کار
بنا نبود، مثل گل، ز شاخه ای بچینی ام
و یا شبیه ساز کوک، و بی صدا ببینی ام
نه گل،نه باغ،نه تک درخت کوچه ام
زنم، زنی بهشتی ام ، و یک کمی زمینی ام
نه میوه ام، نه نسترن،نه نرگس و یاس سپید
که بو کنی ...و برکنی....و افکنی به زیر پا
نه لعبتم، نه شی ام و نه بی اراده و لطیف
زنم، که از وجود من.....زمانه ای گرفته پا
غرور من، خیال من، نیازمن، تمام من
نشسته روبروی من....نگاه در نگاه من
چه می کنی تو با خودت؟ ببین مرا مقابلت
چو یوسفی نشسته ای،در انعکاس چاه من
منم، خودم، همین حضور، همین صداقت کبود
که می تراود از لبم، ترانه های پر غرور
منم که دل سپرده ام، به خواب های بی کسی
به رفتن مسافران و جاده های بی عبور
توان رفتنم که نیست، نشسته ام به انتظار
که روز های خستگی ....گذارد عرصه را کنار
که خواب روزهای خوب،یقین لحظه ها شود
و بر غروب نیلی بهانه ها .....شوم دچار
نرجس نقابی
عشق را بهانه کردم
خندیدی
خنده را بهانه کردم
باریدی
گل را بهانه کردم
قهر کردی
برگت را چیدم
ناله کردی
نگاهت کردم
خوابیدی
بیدارت کردم
....
بیدارت نکردم
...
بیدار که شدی
...
نبودم....
آرش مسرور