به قماری که نمودم همه ی قلب تو بردم
عشق زیبای تو را باز به این سینه سپردم
بعد سرمای نگاه تو فروریخت وجودم
بعد انکار تو در کنج دل از دلهره مُردم
از خودم رفتم و تسلیم شدم پیش نگاه ات
دل و جان را به تماشای غرور تو سپردم
نیست ممکن که از این واقعه در خویش گریزم
نیست پیدا که چه حرصی من از این حادثه خوردم
شوق خوابید در این جنگل و خورشید فرومرد
روح رنجید و من خسته در این جسم فسردم
ریشه ریشه شده از خشم شما قالی ذهن ام
تکه تکه شده از حرف شما ساقه ی تردم
در دل دشت جنون ام همه شوقی همه شوری
پیش آن جام زلال ات همه دَردم همه دُردم
نیش چاقو و سه تا قطره ی خون، یک شب ماتم
من تن سرد تو را آه در آغوش فشردم
مهناز الله وردی میگونی