وقت آن است که خود را به جنون بسپارم
دل به آغوش غم و دیده به خون بسپارم
مردن از این همه اندوه مرا کافی نیست
باید این عمر به صد بخت نگون بسپارم
کار من نیست تماشای جهان بعد از تو
خنجری کو؟ که این کار برون بسپارم
سیل گیسوی تو و سستی ایمان ، ای داد
نشد این خانه به دستان ستون بسپارم
جان به لب آمد و لبهای تو از یاد نرفت
حل این مسئله شاید به قرون بسپارم
جنگلی سوخته جا مانده از آن آتش عشق
وقت آن است که خود را به جنون بسپارم
آرمین ضیغمی