نشسته ام که بیایی دل از ترانه رهانم

نشسته ام که بیایی دل از ترانه رهانم
هوای خانه ی دل را از این غزل بتکانم

نشسته ام که بیایی برایت از تو بگویم
نشانی از غم عشقم ز گونه ات بچکانم

نشسته ام که بیایی تو را به دیده گذارم
ببوسم آن لب شیرین شبی به شعر نهانم


کجا سفر کنم امشب ، کجا که خانه نباشد
کجا روم‌ که نباشی ، ز تو‌ نشانه نباشد

جنون گرفته تنم را ، به خون کشیده دلم‌ را
نه عقل مانده سرم را ، غمت فسانه نباشد

نشسته ام که بیایی ، کشان کشان بدنی را
ز جنگ آمده ای را ، به مرز تو بکشانم

آرمین ضیغمی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد