حواست را بده به من
برای لحظه ای دیدن، شنیدن
دل سپردن به نوای غم
سخن هایم چه سرد و تلخ
شیرین و گرم
مثال قهوه ای بی قند
یا چای متنده ی بی رنگ
منم روزی مثال تو
نوای زمزه گر داشتم
برای دل کسی داشتم
گلی از گل ها داشتم
خیال دیگری داشتم
برای درد که شاید غم
کس و هم مونسی داشتم
ولی اینک که تنها
در شب تاریک
مثال کرم شبتابی
نگاهم سوی مهتابی
خیال و این دل سردم
شده سنگی
ندارد حال پیشین را
که زخم خورده
ورم کرده
طبیبم رفته در غربت
شنیدی جانم این قصه
حقیقت بوده و زین پس
منم تنها ترین تنهای تنهایی
منم تاریک ترین تاریکی ظلمت
سیده مریم موسوی فر