اذهبوا فانتم الطلقاء...

اذهبوا فانتم الطلقاء...
شامگاهی شام نااهلان چو شام تار شد
شام بدفرجام هم روزش چو شام تار شد
کاروانی خسته آمد شام رنگ غم گرفت
غم نه بر نامردمان بر آن در و دیوار شد
شادی خضراء نشین طبل و دهل در هر گذر
در گذار کاروان بالانشین بی عار شد
عده ای با سنگ و سُخره عده ای با لعن و کین
همنشینی بد چنین فرجام شام تار شد
کاروان خسته رفت و رفت تا ماخ یزید
لرزه بر کاخ ستم با رفتن بیمار شد
زینب ام المصائب کرد آغاز سخن
آی ای خضرانشین با ما چرا این کار شد
روز فتح مکه جدت گفت پیغمبر چه کرد
آن ستمگر جد تو آزاده ی بی عار شد
روز فتح مکه بود و رحمت خیرالبشر
با جگر خوار عمو آن رآفت بسیارشد
خانه اش جای امان شد جد تو آزاده شد
لیک آن آزاده ی دشمن گشت و او غدار شد
شکر حق با خیر و نیکی راه ما آغاز شد
با شهادت راه ما تا آخرت ابرار شد
ماکنون آزاده ایم و تو اسیر جور خویش
تا ابد لعنت بر آن قومی چنین جبار شد


محمود رضا کاظمی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد