عشق بود و هیچ نبود،

عشق بود و هیچ نبود،
ز پرتوش بیامد جهان را پدید
گریه‌ای نهان و خنده‌ای آشکار
انتظارِ گرمِ نشسته بر سردِ نیمکت.
عشق به هیأتِ مادری گشت پدیدار ،
بسانِ سیاهِ مردمِ چشمِ دخترک،
تا او را از ظلمتِ دالانِ زندگانی
دست در دست،

به فروغِ مرگ رهنمون باشد.

مسعود حسنوند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد