چه دیده در رخ ماهش نگاه آسمان امشب
که می بارد سرشک غم دمادم بی امان امشب
مگر آتش فتاده بر سریر گلشن جانان
که می سوزد ز غم دامان جان باغبان امشب
بُود لب تشنه خون شقایق ها غم جانسوز
دریغا او بُود در خانه دل میهمان امشب
بنالد هر سر مویی از این پیکر ز هجرانش
نشسته داغ جانسوزش به مغز استخوان امشب
شدم دعوت به مهمانی به پیغامی از آن مه رو
نمی گیرد سراغ از من چرا آن میزبان امشب
ز چشم شور نا اهلان کنم پنهان رخ ماهش
نبیند زخم ناسوری از این دیوانگان امشب
اشارتهای چشمم با لب مِی گون او باشد
شود بر اهل دل آخر اشارتها عیان امشب
بُود در حلقه فتراک او بند عنان دل
کشد هر سو که می خواهد عناندارم عنان امشب
(نسیما) با لبان تشنه و بغض گلو سوزم
کشم آهی ز دل از داغ آن سر روان امشب
اسدلله فرمینی