قطره ای باران فرود آمد ، فرازم را شکست

قطره ای باران فرود آمد ، فرازم را شکست
خال هندویی خیالِ صد حجازم را شکست

رو به لبهایش نشستم تا عبادتها کنم
از عبادت روی گرداند و نمازم را شکست

گفتمش از سوز دل تا ساز گردد با دلم
سوز را از سینه ام نشنیده سازم را شکست


راز خود در خرمنی از گیسوانش بافتم
گیسوان بر باد داد و مُهر رازم را شکست

آتش عشقی که مویم را به خاکستر کشید
شاخه های نوجوان سرونازم را شکست

پادشاه کشور امن غزل بودم ، شبی
چشم پر آشوب او مرز نیازم‌ را شکست

آرمین ضیغمی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد