ای سرزمین اهورایی

ای سرزمین اهورایی
ای معبد فرشید
تار‌های گیسوان یلدای را
با سرانگشتان خنیاگرت
به کناری بزن
تا مهر، دوباره، بتابد،

ای مهربانِ مهر، بان

فردا،
دوباره، روز، بلند می‌شود،
اما، خجل، ز دیدنِ قامتِ بلند تماشاییت،
ای مهربان خورشید
خورشید هر زمان
بر جان من بتاب

محمد-علی زرندی

یلدای انتظار

یلدای انتظار

مانده ام در حسرت روز ظهور

انتظارت میدهد حس غرور

تابه کی گویم بیا اقا بیا


کاش یلدایی شوم مست حضور

محمدرادمحمدی

شاخی که بیرون می‌جهی از شور تاکستان ما

شاخی که بیرون می‌جهی از شور تاکستان ما
عیسی بن مریم می‌شوی در اولین فرمان ما

یلدای نور است و سخن، نوبت به نوبت می‌رسد
از مثنوی تا شمس حق، در جوهر رقصان ما

قانون باران را بدان، در گوش باران‌ها بخوان
از کشته‌ها روییده جان، در کوی و در میدان ما

بر شاخسار دور تو، انگور در انگور تو
ما متصل در سور تو، تو در پیِ پیمان ما

در سینه‌ی مشروح هم، این غم نمی‌گنجد ولی
از طور، نوری می‌رسد بر موسی عمران ما

چون گفت مولاناترین، با باغبان آخرین:
(گر برده‌ایم انگور تو، تو برده‌ای انبان ما،

(ای باغبان ای باغبان با ما چه در پیچیده‌ای؟)
آغاز جان ارزان تو ، این آخرین درمان ما

فریبا نوری

هر شب آن نامردمی‌هایش به چنگم ریختم

هر شب آن نامردمی‌هایش به چنگم ریختم

من غَنا گشتم ز بس چنگ از غِنا آویختم‌

روزها از بوی زلفش تا به شب مجنون‌وار

مُشک‌های زلف مِشکینش‌ ز بوها بیختم‌


چون صدای خنده‌اش با آن نفس‌ها می‌رسید

آن نَفَس‌ها را به نفس خویش می‌آمیختم

صبر گشت اندر تلاطم‌ها حریم خانه‌ام

مِهر او چون تا ابد در مُهر قلبم ریختم

چون که بهر دیدنش آن صبر تلخی می‌نمود

از برای یک مَلِک مُلکی به شور انگیختم

عالیه لعل علیزاده

صباحی سوخت آن عمرم که روشن ماند این محفل

صباحی سوخت آن عمرم که روشن ماند این محفل
نفس هایی که لرزان است حکایت دارد از این دل

چه دورانی سپر کردم، که رفت چون باد پاییزی
کفن چون برف پوشاند، درخت خشکِ این منزل


کاظم بیدگلی گازار