امروز روحِ باران در جان تهران حلول کرد

امروز روحِ باران در جان تهران
حلول کرد
نفس شهرمان، عمیق شد و پاک ؛
گیسوانش، باران خورده و خیس
و دستِ مرحمتش صمیمی و گرم..

بر صورتِ عابرانش ،
شعفِ کودکانه ای نشست؛
وَ گرمگاه سینه هاشان، گرم تر شد و آرام..
و چشمشان دو گوی..
و لبهاشان ،روشن تر از صبحِ تازه

تهرانِ باران خورده ، زنی شاعر است؛
پل طبیعتش جامه یِ شرابی رنگ می پوشد
و بارانش می وزد در کوچه باغ های گلاب دَره
و پس کوچه های قدیمی دربند

و برج میلادش، در زیر باران
ایستاده می خندد ،
عُریان و بی چتر...
و به تماشای شهر نو ،چشم می گشاید..

چنارهایِ ولیعصرِ باران خورده؛
بر عُمرِ ما می افزایند..
و با شب های رنگارنگِ سی تیر؛
و سوسوی چراغِ کافه های فرحزاد؛
و عطر خوش بلال،
جان تازه می گیریم..

برگهای خیس.. ،زمین خیس.. ،
عابران دست در لباس گرم..
و کافه ها به انتظار میهمان..
و دیدن دو چشم،
از پشت شیشه های تارِ از بخار..
و خواندن و شنیدنِ
ترانه های خیس و گرم..
ترانه ای چنین:

ببار ای بارون ببار؛
در شبهای تیره چون زلف یار
بهر لیلی؛ چو مجنون ببار ای بارون..


زهرا سادات

چه دیده در رخ ماهش نگاه آسمان امشب

چه دیده در رخ ماهش نگاه آسمان امشب
که می بارد سرشک غم دمادم بی امان امشب

مگر آتش فتاده بر سریر گلشن جانان
که می سوزد ز غم دامان جان باغبان امشب

بُود لب تشنه خون شقایق ها غم جانسوز
دریغا او بُود در خانه دل میهمان امشب


بنالد هر سر مویی از این پیکر ز هجرانش
نشسته داغ جانسوزش به مغز استخوان امشب

شدم دعوت به مهمانی به پیغامی از آن مه رو
نمی گیرد سراغ از من چرا آن میزبان امشب

ز چشم شور نا اهلان کنم پنهان رخ ماهش
نبیند زخم ناسوری از این دیوانگان امشب

اشارتهای چشمم با لب مِی گون او باشد
شود بر اهل دل آخر اشارتها عیان امشب

بُود در حلقه فتراک او بند عنان دل
کشد هر سو که می خواهد عناندارم عنان امشب

(نسیما) با لبان تشنه و بغض گلو سوزم
کشم آهی ز دل از داغ آن سر روان امشب

اسدلله فرمینی

دوست دارم که برای تو هدیه ای بخرم

دوست دارم که برای تو هدیه ای بخرم
من باشم و تو باشی و خدای بالا سرم

هدیه را باز کنی و همه کف بزنند
معرفی ام کنی و بگویی همسرم


ثریا امانیان