سخت است«عزیزی»را بخواهی بیخبر باشد
در فکرِ خود دنبال ِ امّا و اگر باشد
با هر که میخواهی بگویی حرف قلبت را
در پیش ِ او تنها سلامی مختصر باشد
سخت است که از شرم و خجالت حرف این دل را
هر گونه میخواهی بگویی بی ثمر باشد
سخت است خودت سنگ صبور قلب خود باشی
سهمت از این دنیا فقط چشمان ِ تر باشد
سخت است بسوزی در فراقش مثل شمع اما
دنیا بفهمد او نفهمد بی خبر باشد
بد ساختند دنیای ما را راست میگفتند
دنیا چرا باید چنین نامعتبر باشد !
ای کاش میشد حرف خود را با نگاهی گفت
ای کاش میشد سهم من آن یک نفر باشد
«سعید_غمخوار»
صدای چک چک باران چراغ خانه ی ما کو؟
درخت توت قدیمی گل جوانه ی ما کو؟
تمام جنگل افرا اسیر دود سیاه است
فرشته های سخنگوی آشیانه ی ما کو؟
مه غلیظ گرفته مسیر چلچله ها را
مدینه ی دگری نیست پشتوانه ی ما کو؟
نمی شود، نه چگونه؟ چطور از تو بپرسم؟
سفیر غار حرا آخرین نشانه ی ما کو؟
هزار سال دگر رفت و مادران ننوشتند
تو را به فاطمه انگشتر زمانه ی ما کو؟
بهار هم برسد با شکوفه های سپیدش
بدون بال و نفس نای عاشقانه ی ما کو؟
اگرچه آبی دریا میان چشم تو خفته
برای ابر شدن کثرت بهانه ی ما کو؟
بهای دیدن عنقا سفر به قله ی قاف است
ولی سپاه کفن پوش چند گانه ی ما کو؟
نشسته ایم که دنیا به ما نظر کند اما
برای زنده شدن مرد جاودانه ی ما کو؟
سمیه عادلی
زیباترین لبخند دنیا را تو داری
شیدا ترین قلب شکیبا را تو داری
دنیای اقیانوس چشمت را چه گویم
شهلاترین چشم فریبا را تو داری
وقتی که اشک شوق تو ریزد به دامان
زیباترین امواج دریا را تو داری
ای عطر باغ گیسوان تو بهشتی
خوشبوترین گلهای رویا را تو داری
سید محمد رضاموسوی
طلوع شب غروب من است
من را در صبح جستجو کن
سیده مریم موسوی فر