کویِ مجنونان در عالم مأمنِ طَنازی است

کویِ مجنونان در عالم مأمنِ طَنازی است
رهروانش بی ریایند مجمعِ عشقبازی است

حاکم و محکوم عزیزند هر دو فاقد از ریا
جلوگاهِ محض عشقند مکتبِ دلبازی است

رَشک از غیظِ حسادت خنده دارد بر لبان
لب فرو بَندان سُترگند وادیِ سربازی است

درکمینگاهان نبینی صیدی غلتان گشته خون
وادیِ ایمن مهیاست خرمنِ خون سازی است

روز و شب هایش سپیدار ظلمتش نورِ امید
سرسراهایش خرامان ساکنانش راضی است

لیلی و مجنون دگر آنجا ندارند میلِ هم
خسرو و شیرین عجینند فاقدِ لجبازی است

چشمه ی مِهر و محبت از دل کوه های آن
میزنند چشمک به دلها مظهرِ شهنازی است

ماه و خورشید دائم المستند و فاقد از غروب
گردِ معشوقند فروزان وادی جان بازی است

حافظ آوردی چنین دید خلوت افلاکیان
امرِ ماضی یا مضارع اذنِ یکتا قاضی است

حافظ کریمی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد