سکوت لبخندت را دوست دارم
آرامش مطلق
در درون زیبایی لبخند توست
شرح ژرف در سخن لبانت دیدم
گویی با من نجوا میکند
آواز عاشقی میخواند
در پستوی دل من
رها و بی پروا
پرواز میکنم
به اقیانوس مملو از عشق
تو که مرا در آغوش گرفته
برایم قصه وصل
دیده و دل بیان میکند
با خودم خلوت کردم
هزار نکته در این باور گنجاندم
که عشق به همراه داشتنت
من را آسوده میکند
فراق روی تو
از قلبم زبانه کشید
فریاد زدم
او را بر بالینم بخوانید
شاید پر شدن
پیاله زمان من
به انتها رسیده باشد
باک ندارم
او بارها در رویا
ترانه دیدار را
در زیر درخت اقاقیا
را برایم زمزمه کرده
او حتماً وفا میکند
بگذریم ، حال خوبی دارم
چند صباحی است
در گوش روزگار خویش
این راز را بازگو میکنم
عشق من ، از ابتدا
در سرنوشت من نگاشته شده
فقط فرصت باید داد
در بر من طلوع کند
سکوت لبخندت
غوغایی در وجودش دارد
انگاری غافله سالار
این بزم عاشقانه
می داند که من در تب و تابم
ساربان را انعامی سپرد
که این ره کوتاه کند
معشوق را به دیدار برساند
تا طلوع فجر پاسی نمانده
این شهر پر ز فتنه و آشوب
را ارزان بفروشم
تا که بدست آورم
حضور دلبر را دربر خویش
که گلستان جنت من
همین باشد و بس
حسین رسومی