کودکیم اسیر پایم شد
حسرتِ لِی لی اش هوایم شد
چرخ،پایِ مرا شکست ولی
کیفرش کفشِ تابهتایم شد
لنگ لنگان چگونه رقص کنم
خنده رؤیایِ خواب هایم شد
اینکه مادر، دوباره حسّ دارد
سالها جزئی از اَدایم شد
نرسیدم به عشق واقعی ام
قسمتم اشکِ بیصدایم شد
ازدواجم برای عشق نبود
رفعِ تکلیفِ ماجرایم شد
نو عروسی شدم بخشکانم
خنده ای را که در اِزایم شد
پایِ مجروح و حرف مردم هم
چاشنی یِ همین بلایم شد
روزهای طلائی ام رفت وُ
سایه ساری که اِگزمایم شد
خبر ناگوار مرگ کسی
ناگهان باعث شفایم شد
دو دهه بیشتر گذشت از آن
راز پنهانِ من عزایم شد
عاقبت رازِ خود به او گفتم
بهرِ آنکس که رهنمایم شد
مرغِ دریایی رها گشتم
بالِ پروازِ دلگشایم شد
میثم علی یزدی