مشخص کن مسیرت را اگر عزم سفر داری
نمایان می شود مقصد اگر حال خطر داری
تمام شعر هایم را خلاصه می کنم در تو
غزل یا مثنوی،یا هر دو را مدِ نظر داری
شبی در زیر باران ماندم و تا صبح لرزیدم
به امیدی که شاید آرزوی بهتری داری
به عشق دوستانم کوچه ها را یک به یک گشتم
خبر از حال یارانم بگو با من اگر داری
هنوز از گریه هایم طعم تلخِ قصه ات پیداست
برای من چه خوابی یا خیالی زیر سر داری
محمد منصوری بروجنی
دریا، آبی و عمیق،
تنها قطعات پیدا شده
از پازل غرق شدن من هستند.
احسان عزیزی
ای فلک، بین من و یارم چه کردی، سالهاست
آتشی افروختی، بر جان من، بیانتهاست
هر زمانی یادم آید، خندههایش، روز وصل
اشک ریزم، قلب سوزد، این چه درد جان فراست
عمر من رفت و نیامد، آن نگار نازنین
گوئیا تقدیر من، هجران و دوری از وفاست
در فراقش، همچو یعقوبم که بینایی ندید
یوسفم کو تا رساند، بوی وصل، اینک شفاست
هر شب از هجران او، نالم به درگاه خدا
رحم کن بر این دل زارم، که بیتاب و رهاست
ای صبا، گر بگذری بر کوی آن آرام جان
عرض کن حال مرا، گو این جدایی بس بلاست
من که عمری با خیالش، زندگانی کردهام
بیحضورش، زندگانی، همچو زندان، بیصداست
گرچه دورم از وصالش، یاد او باشد مرا
این امید وصل، مرهم بر دلِ پُر ماجراست
کاش روزی بشنوم، آوای دلدارم دگر
تاا بگویم، درد هجران، قصهای بس بی هواست
آرمان پیروی
با شمام اقایون
با شمام خانمها
اخربن فرشته ام
میون این دنیا
اینکه من چه شکلی ام
چه سوال سختیست
توو تنم چه رختیه،
اصلا، معلوم نیست
ساعت و زمان ندارم
اخرش باید بیام
وقتی که میبرمت
میگی کجا باید بیام؟
خوشگلم یا زشتم،
بخدا نمیدونم
هرچی بوده باشی
من هم همونم
همه جور ادم داریم
سفیدو سیاه
حتی زیادو کم داریم
من همونم که تویی ای جانم
من فقط وظیفه ام را دانم
سرو کله م خلاصه پیدا میشه
توو یه لحظه میبینی
هرچی داری
یهو ازت جدا میشه
دوتا کوله پشتی اما می مونه
توش چیه
فقط،خدا خوب میدونه
کوله پشتی عمل
همه چی توشه
از روز ازل
سبکه یا سنگین،
مفتخر با ننگین،
بو دی کی وار عزیزم
همینه که هست
فقط اینها تا ابد کنارت هست
اخرین فرشته ام
چهره ی من
بسته به توست
دیگه از روز نخست،
تا زمانی که من از راه برسم،
یه عالم فرصت هست
من بیام فرصت هم
میشه تمام
من خبر نمیکنم یهو میام
فکر نکن بی ادبم
نه بخدا
برق خاموش میشه از بالا
خدا که دکمه ایی رو خاموش کنه،
خیاط ماهر هم
نمیتونه پارچه ی پاره ی عمر رو هیچ جور رفو ش کنه
بشنوین ای اقایون
بشنوین ای خانوما
بشنوین ای مردم
بشنو از من دنیا
بیخودی حرص نزنین
هرچی دارین جز دو تا کوله می مونه بر زمین
هرچی که جون کندین جور کردین
هر چی که جز عمل افزون کردین
همه رو باید بزارین و برین
راس بگین کدومتون همین الانه حاضرین؟
من بیام کاری ندارم چی دارین چی ندارین
تا نیومدم چیزای بیخودُ
از توی کوله تون بردارین
عمل حذف و اضافه واجبه ای جانم
من بیام زمان تمومه و فقط مهمانم
سارا سادات پرشاد
بیا باران که اینجا بر سر رفع عطش دعواست
هوای تازه را نوشیدن اینجا معجزه آساست
دلم یک کلبه میخواهد درون جنگل احساس
که آرامم کند یادش نفهمم که دلم تنهاست
دلم انبار باروت و لبم از شکوه ها بسته
چنان آتشفشانی بی نصیب از جنبش وغوغاست
نفس در سینه ام حبس و پرم از حس دلتنگی
ولی آهسته می گویم ، تحمل کن ، خدا باماست
شبیه قطره ای ای کاش بودم در دل جویی
که آنچه مانده در دل آرزوی دیدن دریاست
دلم یک جام میخواهد بریزم یک می نابی
برای آنکه در عشقش همیشه صادق و شیداست
رسیدم من به پایانش به شعری که پر از حرفست
نگفتم هیچ حرفی را ولی در شعر من پیداست....
سمیه مهرجوئی